رسته‌ها
غزالی با شما سخن می گوید
امتیاز دهید
5 / 3.5
با 22 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 3.5
با 22 رای
به تصحیح و مقدمه: مدرس گیلانی

✔️ این نامه یکی از نامه های امام محمد غزالی طوسی ست که به یکی از فرمانروایان روزگار خود در پند و اندرز و راه و رسم دین مقدس اسلام نگاشته است. برای بیماران دین در تاثیر چون تریاق اعظم است.

از متن کتاب:
اما بعد بدان و آگاه باش ای عزیز روزگار که حال تو از دو حد بیرون نیست؛ یا آن است که زمره گروندگان و معتقدان به خدا و ملائکه و رسولی و ترا یقین است به کلام خدا و رسول خدا از بیان موت و قبر و بعث و حشر و حساب و کتاب و عذاب و عقاب و غیر ذالکريال یا اینکه از زمره منکران و ناگروندگانی و ترا یقین آن است که آنچه که کلام خدا به آن ناطق است و رسول خدا را به آن فرستاده اند همه دروغ و کذب است. نه حشر است و نه حساب، نه ثواب و نه عقاب. اتفاق که از انبیا و اولیا و علما و صلحا امت محمد (ص) واقع شده است برخلاف واقع شده و همه دروغ گفته اند و کار ایشان عبث است و همه بر سر ضلالت بوده اند. ای عزیز اگر در زمره ثانی که به خدا و رسول خدا و فرموده ایشان کافری، مرا با تو هیچ کار نیست و جای سخن با تو نمانده است. سخن من از سخن خدا و رسول بالاتر نیست...
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
132
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:
Mahsaa
Mahsaa
1399/03/14
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی غزالی با شما سخن می گوید

تعداد دیدگاه‌ها:
18
در مورد صفویه باید در نظر داشت که حکومت ایشان بر این سرزمین از حدود سالهای ۸۸۰ هجری تا ۱۱۰۰ برقرار بود و در این برهه میزان گذشت و یا سختگیری آنان در باب عقاید و مسلک های گوناگون همواره یکسان نبود. در ابتدا بیشتر تحمل و گذشت داشتند ولی در دوران افول قدرت صفویه تحجر و کوته نظری قالب شد, امری که به عصیان افغان های پشتو منجر شد. از این گذشته با اقوام گوناگون ساکن این مرز و بوم با توجه به ارزیابی خطر بالقوه آنان برای حکومت مرکزی برخورد می کردند. اگر قومی سنی مذهب خطری برای حکومت صفوی نمی داشت آنان را تحمل می کردند (بمانند بلوچ ها که به واسطه دور بودن آنها از رقیب صفویه یعنی عثمانیان نمی توانستند ابزار تحریکات آنان باشند) . ولی با گرجیان مسیحی با سختگیری برخورد کردند و ملکه دلاور ایشان را به ناجوانمردی شهید کردند.
payandeh45
نه هموطن گرامی ، من ایران امروزی را از آن و تنها رای همه شهروندان میدانم ولی شما باید بستر تاریخی آنروزگار را بررسی کنید ، (سلجوقی ها از دیر باز ) و عثمانی ها و اوزبک ها بشدت شیعه ها را کشتار میکرده اند و چون در آنروزگار هویت دینی همچون هویت ملی شناخته میشده اگر ایران بطور رسمی شیعه نمیشد ، عثمانی ها ایران را ضمیمه امپراطوری خودشان کرده بودند ولی مردم ایران حتی پیش از صفویان نیز به یکی از فرقه های شیعه باور داشته بودند ، و صفویان تنها کارشان یکپارچه کردن فرقه های شیعی در زیر پرچم شیعه 12 امامی بود که در گذشته سلجوقیان همه آنها را همچون رافضی و باطنی و زندیق و .. مینامیدند و جالب اینکه در گذشته آگاه بودند که تشیع با آیین های ایرانی و خرمدینان آمیخته شده است و برای همین آنرا ارتداد میشناختند چنانچه در سیاست نامه خواجه نظام الملک آمده است " ..و بر این دولت خروج کنند و دغوت شیعت کنند و قوت مدد ایشان از روافض و خرمدینان باشد...پس از قتل ابومسلم (سینباد گبر ) خروج کرد و دانست که مردمان کوهستان و عراق از درمی نیم درم رافضی و مزدکی اند( میخواهد بگویذ که نیمی از مردم شمال و مرکزی و غربی ایران شیعه اند )..و مذهب خرمدینی با گبری و تشیع آمیخته شد " ، بیاد بیاوریم که بیشتر دانشمندان ایرانی تبار و شعوبی از جمله فردوسی (که سنی ها میکوشند تا آنرا انکار کنند)شیعه بوده اند البته شیعه آنروزگار در ایران با شیعه امروزی فرقهایی داشته است و در آنروزگار بیشتر به اسمایعلیان و علویان سوریه و آناطولی مانند بوده است، حکومت صفوی بر خلاف حکومت امروزی شرع گرا نبودند و نقاشی و موسیقی و هنر و فلسفه و ادبیات را آزاد گذاشته بودند که از آنروزگار کارهای بسیاری بازمانده است ، و از خود پرسیده ایید که اگر تهمت دشمنان صفویان در شیعه گردانی زوری درست میبود پس چرا کردها و بلوچ ها و ترکمن های غربی شیعه نشدند و همچنان سنی (شافعی) بجا ماندند ؟
[quote='payandeh45']نقل قول:«نخست اینکه صفویان فلسفه و علم و صنعت و ادبیات را تشویق میکردند و برخلاف تهمت هایی که (تجزیه طلبان ) به آنها میزنند صعویان با باورهای دینی دیگران (به جز سنی حنفی که دین رسمی دشمنان عثمانی و ازبک ها بود ) بسیار نرمش نشان میدانند و در ضمن اگر صفویان نبودند امروز ایرانی نمیبود و شاید این از شیعه ستیزی شما باشد که چنین سحنی را بر علیه صفویان میگویید»
شاید هم دفاع شما از صفویه ناشی از سنی ستیزی شما باشد.
بحث از دفاع از مذهب خاصی نیست، بحث اصلی سرزمین ایران است و تاریخ آن. اگر تاریخ ایران را از صفویه تا پایان قاجار رصد کنیم اتفاقا جدایی بخش هایی مهمی از خراسان بزرگ ، ترکمنستان و بلوچستان در دوره قاجار گرچه ظاهرا توسط روس ها و انگلیسی ها طی قراردادهای پاریس، آخال و گلد اسمیت انجام شد ولی بدون شک زمینه های آن از دوره صفویه و پس از درگیری های مذهبی با این اقوام شروع گردید. و الان هم شک نکنید اگر ایرانی را با همان اندیشه های رسوبی دوره صفوی به شیعه و غیر شیعه به قول دوستمان «عمری» تقسیم کنید زمینه های جدایی بخش های دیگری از ایران در بزنگاه تاریخ فراهم کردید.
اتفاقا بسیاری از کشته های دوره صفوی از مردمان شافعی مذهب تبریز و اصفهان و یزد و ... بودند. دفاع از صفویه در تاریخ به عنوان حاکمیت ملی مغلطه ای بیش نیست. چگونه حکومتی می تواند ملی باشد ولی در همان زمان بسیاری از ایرانیان به جرم مذهبی قتل عام کند و برای جایگزین کردن مذهب جدید(کاملا جدید شیعه تبرائی) در ایران از ترکمن های قزلباش آناتولی و شام و اعراب جنوب لینان و عراق دعوت کند و آنها را در ایران جای دهد. در همان زمانی که بسیاری از شاعران ایرانی به جرم مذهب و به ناچار از ایران به دربار گورکانیان هند و عثمانی به پناهنده می شدند. (کتاب کاروان هند اثر احمد گلچین معانی)
صفویان یک جامعه متکثر و متساهل مذهبی و دینی را با زور و اجبار به یک جامعه یک دست مذهبی و متعصب تبدیل کردند که تا جایی که حتی زرتشتیان ایران حملات افغان ها به اصفهان را مورد حمایت قرار دادند.
می شود بخش هایی از اقدامات صفوی را مورد تقدیر قرار داد ولی به طور کلی سیاست صفویان برای تاریخ و جغرافیای ایران در گذشته زیان بار بود و اندیشه های نیوصفویی ها نیز در آینده زیانبان تر.
من به عنوان یک ایرانی دانشجوی تاریخ هستم و به تاریخ و فرهنگ ایران علاقه وافر دارم می ترسم این اندیشه های باقی مانده از آن دوره بار دیگر بر پیکره سرزمبن من چنان بکوبد که دیگر نامی از ایران باقی نماند.[/quote]
ضمن تشکر از فرمایشات ارزشمند شما مایلم این امر را بیفزایم که فرهنگ اقوام گوناگون در طی تاریخ دستخوش تحولات اجتماعی, سیاسی, مذهبی و این دست می گردد ولی ذات بخردانه آن در این میانه زنده باقی می مند و نوعی پیوستگی بیشتر در آن مشهود است تو گسستگی. موارد استثنایی وجود دارد که به دلیلی که جز بر خدا مکشوف نیست و در نتیجه اراده خداوند قبیله ای و قومی کاملا مضمحل شده و اندک بقایای آن جذب تمدن های بعدی شده است ولی قاعده بیشتر پیوستگی است تا گسستگی. در کتاب آسمانی آمده است: "تلک الایام نداولها بین الناس". البته در این آخرالزمان امور بسیار درهم و پیچیده شده اند و مگر خدای چاره ای کنند که باید نزدیک هم باشد. بی خدایان حاکم بر مملکت پارس در چند دهه اخیر تیشه به ریشه خرد, فرهنگ, خداپرستی و درست اندیشی می زنند. باشد که خدای مدد کنند و چاره ای دارند.
نقل قول:«نخست اینکه صفویان فلسفه و علم و صنعت و ادبیات را تشویق میکردند و برخلاف تهمت هایی که (تجزیه طلبان ) به آنها میزنند صعویان با باورهای دینی دیگران (به جز سنی حنفی که دین رسمی دشمنان عثمانی و ازبک ها بود ) بسیار نرمش نشان میدانند و در ضمن اگر صفویان نبودند امروز ایرانی نمیبود و شاید این از شیعه ستیزی شما باشد که چنین سحنی را بر علیه صفویان میگویید»
شاید هم دفاع شما از صفویه ناشی از سنی ستیزی شما باشد.
بحث از دفاع از مذهب خاصی نیست، بحث اصلی سرزمین ایران است و تاریخ آن. اگر تاریخ ایران را از صفویه تا پایان قاجار رصد کنیم اتفاقا جدایی بخش هایی مهمی از خراسان بزرگ ، ترکمنستان و بلوچستان در دوره قاجار گرچه ظاهرا توسط روس ها و انگلیسی ها طی قراردادهای پاریس، آخال و گلد اسمیت انجام شد ولی بدون شک زمینه های آن از دوره صفویه و پس از درگیری های مذهبی با این اقوام شروع گردید. و الان هم شک نکنید اگر ایرانی را با همان اندیشه های رسوبی دوره صفوی به شیعه و غیر شیعه به قول دوستمان «عمری» تقسیم کنید زمینه های جدایی بخش های دیگری از ایران در بزنگاه تاریخ فراهم کردید.
اتفاقا بسیاری از کشته های دوره صفوی از مردمان شافعی مذهب تبریز و اصفهان و یزد و ... بودند. دفاع از صفویه در تاریخ به عنوان حاکمیت ملی مغلطه ای بیش نیست. چگونه حکومتی می تواند ملی باشد ولی در همان زمان بسیاری از ایرانیان به جرم مذهبی قتل عام کند و برای جایگزین کردن مذهب جدید(کاملا جدید شیعه تبرائی) در ایران از ترکمن های قزلباش آناتولی و شام و اعراب جنوب لینان و عراق دعوت کند و آنها را در ایران جای دهد. در همان زمانی که بسیاری از شاعران ایرانی به جرم مذهب و به ناچار از ایران به دربار گورکانیان هند و عثمانی به پناهنده می شدند. (کتاب کاروان هند اثر احمد گلچین معانی)
صفویان یک جامعه متکثر و متساهل مذهبی و دینی را با زور و اجبار به یک جامعه یک دست مذهبی و متعصب تبدیل کردند که تا جایی که حتی زرتشتیان ایران حملات افغان ها به اصفهان را مورد حمایت قرار دادند.
می شود بخش هایی از اقدامات صفوی را مورد تقدیر قرار داد ولی به طور کلی سیاست صفویان برای تاریخ و جغرافیای ایران در گذشته زیان بار بود و اندیشه های نیوصفویی ها نیز در آینده زیانبان تر.
من به عنوان یک ایرانی دانشجوی تاریخ هستم و به تاریخ و فرهنگ ایران علاقه وافر دارم می ترسم این اندیشه های باقی مانده از آن دوره بار دیگر بر پیکره سرزمبن من چنان بکوبد که دیگر نامی از ایران باقی نماند.
به payandeh45
شناخت من از غزالی بیشتر کیمیای سعادت و نصیحه الملوک است که زبان فارسی شیوا و زیبایی دارد ولی در اینکه
شما میگویید
صفویان خشک مسلک از غزالی دارند زیرا این نوع تفکر، قالب فکری بسیار تنگی دارد و در آن جایی برای شناخت و پرورش اندیشه های بزرگ نیست.

نخست اینکه صفویان فلسفه و علم و صنعت و ادبیات را تشویق میکردند و برخلاف تهمت هایی که (تجزیه طلبان ) به آنها میزنند صعویان با باورهای دینی دیگران (به جز سنی حنفی که دین رسمی دشمنان عثمانی و ازبک ها بود ) بسیار نرمش نشان میدانند و در ضمن اگر صفویان نبودند امروز ایرانی نمیبود و شاید این از شیعه ستیزی شما باشد که چنین سحنی را بر علیه صفویان میگویید .
افزون بر آن و گذشته از نامدار بودن غزالی در میان اروپاییان ، کنجکاو ام تا بدانم شما بگفته خودتان " اندیشه های بزرگ " غزالی را در کجا یافته ایید آیا میتوانید آن "اندیشه های بزرگ" غزالی را برای ما بازگو کنید ؟
[quote='Jeremiah']پ ن پ بشینیم با اندیشه‌های تازی‌پرستانه از آن خرده‌ بگیریم. به هر روی اندیشه‌های غزالی‌ همانندی‌های بسیاری با واپس‌گرایان دارد، برای نمونه آیا نابودی تندیس بودا بدست طالبان با خواسته‌ی غزالی برای نابودی نوروز دگرسان است؟ به هر روی زمانه‌ی اندیشه‌های پوسیده‌ی اسلام‌گرا به سر آمده است و سخنان غزالی را در این زمینه به باد روده هم نمی‌خریم. آوازه‌ی غزالی را در سده‌های میانه‌ی اروپا میان اندیشمندان ترسا، مانند توماس آکویناس، آلبرت مگنوس و ... برای همان برگردان "تهافت الفلاسفه" بود نه اندیشه‌های یزدان‌شناسانه‌‌ی اسلامی‌اش، خوب است دیگران هم ببیند مهرورزان سینه چاک غزالی از عُمَریان هستند. به گفته‌ی آشنا شاهد از غیب رسید [/quote]
ما در ایران ضعف غزالی شناسی داریم و تقریبا هیچ شناختی از آن نداریم. غزالی را کسی می دانیم که ضد فلسفه و ضد عقل بوده و فلاسفه و باطنیان را تکفیر کرده است. شناخت ما از غزالی در این حد بیشتر نیست زیرا کتاب های غزالی را به خوبی و همه جانبه نخوانده ایم.
ولی نگاه ها در غرب معاصر نسبت به غزالی متفاوت است و اندیشه و تألیفات غزالی بخش مهمی از بنیاد شناخت غربیان از اسلام را تشکیل می دهد. و سالانه دهها مقاله علمی و چندین کتاب درباره او در غرب منتشر می شود و آثارش مورد تحلیل قرار می گیرد. و این تحقیقات نگاه ما را به غزالی تغییر داده است.
توصیه می کنم کتاب:
Inspired Knowledge in Islamic Thought: Al-Ghazali's Theory of Mystical Cognition and Its Avicennian
Foundation
نوشته Alexander Treiger مطالعه فرمایید.
نقد شما در مورد غزالی و کلماتی که به کار می برید همان اندازه اعتبار دارد که سلفیان و صفویان خشک مسلک از غزالی دارند زیرا این نوع تفکر، قالب فکری بسیار تنگی دارد و در آن جایی برای شناخت و پرورش اندیشه های بزرگ نیست.
در ضمن دوست عزیز، سنی بودن یا نبودن من ربطی به این نداره که من به تاریخ و فرهنگ سرزمینم افتخار نکنم و قطعا آن تاریخ و فرهنگ درخشان از باستان تا دوره اسلامی را به وضعیت کنونی ترجیح می دهم.
موفق باشید.:-)
البته شهرت غزالی در اروپای قرون میانه یکی از طنزهای تاریخ است ، در واقع غزالی نه به عنوان ناقد فلسفه ی مشاء که به عنوان یک فیلسوف مشائی در اروپا به شهرت رسید.علت این امر هم این بود که کتاب مقاصد الفلاسفه که غزالی به قول خودش برای آن نوشته بود که "اطلاع یافتن بر مذاهب فاسده ، پیش از احاطه بر مدارک آن ناممکن و محال مینمود و بتیراندازی در تاریکی ماننده بود ، بهتر آن دیدم نخست آراء و معتقدات فلاسفه را بشناسی تا بر تناقض عقاید ایشان بهتر واقف گردی"(مقاصد الفلاسفه ، ترجمه محمد خزائلی ، صفحه ۵) زمانی که توسط دمینیکوس گوندیسالینوس به لاتینی برگردانده شد مقدمه ی آن که مقصود از تالیف کتاب را بیان می کرد حذف شد و اینطور بنظر آمد که غزالی هم پالکی ابن سینا و ابن رشد بوده ، تا به حدی که گیوم اوورنی غزالی را همراه با آنها به عنوان پیروان ارسطو مورد حمله قرار می دهد!به همین خاطر هم جبران خلیل جبران بیچاره می گوید که حضور تصویر غزالی میان فیلسوفان در کلیسای فلورانس "از عجایب" است!به هر حال بنده خدا ظاهراً از این مطالب اطلاعی نداشته پس عیبی بر او نیست. ;-)
پ ن پ بشینیم با اندیشه‌های تازی‌پرستانه از آن خرده‌ بگیریم. به هر روی اندیشه‌های غزالی‌ همانندی‌های بسیاری با واپس‌گرایان دارد، برای نمونه آیا نابودی تندیس بودا بدست طالبان با خواسته‌ی غزالی برای نابودی نوروز دگرسان است؟ به هر روی زمانه‌ی اندیشه‌های پوسیده‌ی اسلام‌گرا به سر آمده است و سخنان غزالی را در این زمینه به باد روده هم نمی‌خریم. آوازه‌ی غزالی را در سده‌های میانه‌ی اروپا میان اندیشمندان ترسا، مانند توماس آکویناس، آلبرت مگنوس و ... برای همان برگردان "تهافت الفلاسفه" بود نه اندیشه‌های یزدان‌شناسانه‌‌ی اسلامی‌اش، خوب است دیگران هم ببیند مهرورزان سینه چاک غزالی از عُمَریان هستند. به گفته‌ی آشنا شاهد از غیب رسید :D
توصیه می کنم کتاب دو جلدی غزالی در بغداد اثر ادوارد توماس را مطالعه فرمایید.
[quote='payandeh45']به نظر می رسد نقد اندیشه غزالی در میان ما ایرانیان با اندیشه های ناسیونالیستی و مذهبی آغشته شده است. مسلما شخصیت فرا مذهبی و فرا ملیتی غزالی را نمی توان در پاردایم یک فرقه یا ملیت خاص شناخت. مشکل شناخت غزالی و زاویه دید برخی منتقدین در همین پاردایم های فرقه ای و مذهبی است که از او به عنوان شخصیت ضد ایرانی یا ضد شیعی یاد می کنند. گرچه غزالی نقد تندی علیه روافض داره ولی به معنای ضدیت با امامان شیعه و پیروان او نیست. جالب اینجاست که جریان های سلفی هم روی خوشی به اندیشه های غزالی نشان نمی دهند زیرا این اندیشه ها در قالب فکری تنگ سلفی ها جای نمی گیرد.
نقلی از جبران خلیل جبران در مورد شخصیت غرالی در مقدمه کتاب اعترافات:
نویسنده معروف لبنانی جبران خلیل جبران طی گفتاری به نام «غزالی» مقایسه کوتاهی میان غزالی و «اوگوستینوس» روحانی بزرگ عیسوی نموده است:
«میان غزالی و اگوستینوس بر خلاف تفاوت و فرق فاحش که بین عصر و محیط آنان از لحاظ مذهب و اجتماع موجود بود یک نوع رابطه معنوی و روحی پدیدار است هردو از یک منبع منشعب شده اند و آن میل طبیعی و خاصیت ذاتی آن دو بود که بتدریج آنها را از ظواهر ومحسوسات بمعقولات ، فلسفه و سر انجام به الهیات و عرفان ارتقاء داده است.
غزالی از دنیا و تمام زخارف و منصب و مقام آن که حائز بود چشم پوشید و با گوشه گیری و تصوف، مطالعات و تحقیقات خود را درباره آن خطوط و خیوطی که مرحله نهائی و فرجام علم را به مرتبه ابتدائی و آغاز دین القال میدهد آغاز کرد. در نهانگاه ضمیر آدمی آنجا که معرفت و ادر اکات بشر ، با عواطف و احساساتش می گردد بتفحص وجستجو پرداخت.
اوگوستینوس نیز 5 قرن پیش از غزالی همین کار را کرد، هر کس کتاب اعترافات او را مطالعه کند. خواهد دید که او دنیا و مافیها را نردبانی برای خود جهت ارتقاء و صعود بحقیقت وجود انگاشته است لیکن من، غزالی را در وقوف بحقایق و اسرار عالم از اوگوستینوس، بحقیقت نزدیکتر یافته ام شاید علت آن اختلاف و تفاوت میراثی است که اولی از کلیه علوم اسلامی و فلسفه یونانی و اطلاعات اسلاف خود دریافته و دومی تنها از علوم کلیسا و اباء کنیسه در قرون دوم و سوم مسیحی کسب کرده است مقصود من از میراث کلیه امور و علومی است که در خلال روزگار از نسلی به نسل دیگر و از فکری بفکر دیگر منتقل میگردد همانگونه که برخی از خصایص و امتیازات از عصری به عصر دیگر انتقال می یابد.
غزالی را نزد خاور شناسان و دانشمندان غرب مقامی ارجمند و جایگاهی بلند است آنان در میان فلاسفه شرق برای غزالی و ابن سینا وابن رشد مقام اول را قائل هستند. اما روحانیان غرب غزالی را بزرگترین و ارجمندترین متفکر عالم اسلام می شمارند و از عجایب اینکه در کلیسای بزرگ فلورانس ایتالیا که از بناهای قرن ۱5 میلادی است تصویر غزالی در میان تصاویر فلاسفه الهی اساقفه بزرگ و روحانیان عالی مقام که در قرون وسطی پیشوایان و رهبران بزرگ جهان مسیحیت بوده اند مشاهده میگردد. اما عجیب تر از آن این است که غربیان به شخصیت و مقام غزالی بیش از ما شرقیان پی برده و آثار او را به زبان های خود ترجمه کرده اند تعالیم او را مورد بحث قرار داده و در منازعات فلسفی و آرا، عقاید صوفیانه او به تحقیق و تدقیق پرداخته اند اما ما کسانیکه بزبان عربی تکلم میکنیم و می نویسم خیلی اندک از غزالی و آثار او بحث و یاد کرده ایم، ما که همیشه در جستجوی صدف هستیم گمان میکنیم هر آنچه که از دریای زندگی به کرانۀ روزگار افکنده میگردد دُر و صدف خواهد بود»
[/quote]
بیانات شما در این زمینه بسیار روشنگر هستند. از لطف شما در ابراز نظر رهنمودبخش خود ممنونیم.
غزالی با شما سخن می گوید
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک